عشق
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در جوانی، سخت در عبادت کوشا بودم .پدرم به من فرمود : «پسرکم ! کمتر از آنچه می بینم ، خودت رارنجه ساز که خداوند ـ عزّوجلّ ـ، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، از او به کم خشنود می شود» . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

صفحات اختصاصی
 
زندگی
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :4
کل بازدید :15633
تعداد کل یاداشته ها : 7
103/1/9
4:32 ع
173242
مشخصات مدیروبلاگ
 
ارمان نصر[467]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
عشق[5]
پیوند دوستان
 
مـــــــــبـــــلِّـــــغ اســـــلــــام بلوچستان ►▌ استان قدس ▌ ◄ پرپر ..:.:.سانازیا..:.:. بـــــــــاغ آرزوهــــــــــا = Garden of Dreams آوای قلبها... ققنوس... .: شهر عشق :. هر چی بخوای ܓღ فـــرقــ بــیــنـــ عـشــقــ و دوسـت داشــتــنــ دلـتنگـ هشـیگـــــــــی تبسمـــــیـ بهـ ناچار سایت روستای چشام (Chesham.ir) من.تو.خدا جزتو Manna Deltangi زیبا ترین وبلاگ Just for fun جیغ بنفش در ساعت 25 شورای دانش آموزی شهرستان تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم گروه اینترنتی جرقه ایرانی I AM WHAT I AM دلتنگـــــــــــــــ همه شمـــــــــــــــــــا.... یه کم فکر کنیم...! شخصی نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ... من و تنهایی و وبلاگ عرفان وادب کلبه ی عشق YAS  از همه جا از همه رنگ نبض شاهتور ماه مهربان من تنهاترین باران رویای آشنا ♥ ♥ ♥ رز شیشه ای♥ ♥ ♥ جدیدترین یوزرنیم و پسورد نود 32- username and password nod 32 برترین موبایل های دنیا ***رویا*** متالورژی_دانلودکده ی مهندسی متالورژی Rikhtegari.ir دلنوشته های یه عاشق! بی تو میمیرم... delshekasteh همه چی ❤خاکســـــــتر عشـــق❤ عاشق باش و کوچک چون عشق میداند ایین بزرگ کردنت را ASIAN MARADONA آموزش تست زدن کنکور vagte raftan fall in love احساس ابری فقط ما وبلاگ هواداران محسن یگانه بهشت گم شده بی هم نفس ...دختر روستا... عشقی نوجوونی از خودتون عکس میخوای کلیک کن بدو بیا !!!! عشق منی!!! عشق اول11 فانوس ...DaYs Without You به نام آنکه مسی را آفرید تا رونالدو بی سرور نماند... آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست دختر شرقی کتاب خوان Justin & Selena Fans سکوت شبانه سه ثانیه سکوت تا شقایق هست!! پری دریایی عشقی جوجو مفهوم عشق فـــــــــــــــانی تایم اشک های شبانه پسران بد عشق بهزاد وفرزانه شهرآشوب دختر ایران پاک تر از فرشته* سلنا و دمی و مایلی از سیر تا پیاز بازیگران و خواننده های ایران دهکده عشق روز های زندگی اینجا،آنجا،همه جا sindrela ミ★ミسکوت غمミ★ミ سلی و جاسی جووووووووووووون مفهوم عشق شبهای مسکو هر چی بخوای اتاق دلتنگی JUST دلتنگی عاشقانه ها شخصی دوستانه نیروی هوایی دلتا ( آشنایی با جنگنده های روز دنیا ) طلوع دوستی درس نو عشق طلاست wanted دختری به سوی آسمان من هیچم شخصی بازیها و سرگرمیهای حادثه ای و فکری، ورزشی رایانه ای سکوت عروسک فقط خواننده ها وبازیگران ایرانی داداشی ღ ஜ ۩ دود ِ سیــــ ـ ـ ـ ـگار ۩ஜ زنگ تفریح طرفداران سریال های زیبا دانستنی های حقوقی یک خنده ی رومانتیک/بایه وبلاگ آنتیک رهایم کن....بگذار آزاد باشم ____نازیانه_____ تینا یک عاشقانه ی ساده برای من......
عشق
عشق

کنار خیابون ایستاده بود
تنها ، بدون چتر ،
اشاره کرد مستقیم ...
جلوی پاش ترمز کردم ،
در عقب رو باز کرد و نشست ،
آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ،
- ممنون
- خواهش می کنم ...
حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،
یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ،
و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،
نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ،
- چیزی شده ؟
چشمامو از نگاهش دزدیدم ،
- نه .. ببخشید ،
خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود
بعد از ده سال ، بعد از ده سال .... خودش بود .
با همون چشم های درشت آهویی ، با همون دهن کوچیک و لبهای متعجب ،
با همون دندونای سفید و درشت که موقع خندیدنش می درخشید و چشمک می زد ،
خودش بود .
نبضم تند شده بود ، عرق سردی نشست روی تنم ، دیگه حواسم به هیچ چی نبود ،
می ترسیدم دوباره نگاهش کنم ، می ترسیدم از تلاقی نگاهم با نگاهش بعد از ده سال ندیدن هم ،
دستام و پاهام دیگه به حال خودشون نبودن ،
برف پاک کنا اصلا کار نمی کردن ، بارون بود و بارون ،
پرسید :
- مسیرتون کجاست ؟
گلوم خشک شده بود ،
سعی کردم چیزی بگم اما نمی شد ، با دست اشاره کردم .. مستقیم .
گفت : من میرم خیابون بهار ، مسیرتون می خوره ؟
به آینه نگاه نکردم ، سرمو تکون دادم ،
صدای خودش بود ، صدای قشنگ خودش بود ،
قطره اشکم چکید ، چکید و چکید ، گرم بود ، داغ بود ، حکایت از یک داستان پرغصه داشت ،
به چشمام جراءت دادم ،
از پشت پرده اشک دوباره دیدمش ، داشت خیابونو نگاه میکرد ،
دهن کوچولوش مثل اون موقع ها نیمه باز بود ، به تعبیر من ، با حالت متعجبانه ،
چشماش مثل چشم بچه ها پر از سئوال ،
سرعت ماشینو کم کردم ، بغض بد جور توی گلوم می تپید ،
روسریش ، مثل همیشه که حواسش نبود ، سر خورد بود روی سرشو  موهای مشکیش آشفته و شونه نشده  روی پیشونیش رها بود ،
خاطره ها ، مثل سکانس های یک فیلم با دور تند ، از جلو چشمام عبور می کرد ،
به خدا خودش بود ،
به چشمای خودم نگاه کردم ، سرخ بود و خیس ،
خدا کنه منو نشناسه ، اگه بشناسم چی میشه ، آخه اینجا چیکار می کنه ؟ !
یعنی تنهاست ؟ ازدواج نکرده ؟ ازدواج کرده ؟ طلاق گرفته ؟ بچه نداره ؟ خدای من ... خدای من ....
با لبش بازی می کرد ، مثل اونوقتا ، که من مدام بهش می گفتم ، اینقده پوست لبتو نکن دختر ، حیف این لبای قشنگت نیست ؟
و اون ، با همون شیطنت خاص خودش ، می خندید ، لج می کرد ،
به یک زن سی و هفت ساله نمی خورد ، توی چشم من ، همون دختر بیست و هفت ساله بود ، با همون بچه گیای خودش ، با همون خوشگلیای خودش ....
زمان به سرعت می گذشت ، قطره های اشک من انگار پایان نداشت ، بارون هم لجباز تر از همیشه ،
پشت چراغ قرمز ترمز کردم ،
به ساعتش نگاه کرد ،
روسریشو مرتب کرد ، به ناخناش نگاه کردم ، انگار هنوزم مراقب ناخناش نیست ، دلم می خواست فریاد بکشم ، بغض داشت خفم می کرد ، کاش میشد از ماشین بزنم بیرون و تموم خیابون رو زیر بارون بدوم و داد بزنم ، قطره های عرق از روی پیشونیم میچکید توی چشمام و با قطره های اشک قاطی میشد و می ریخت روی لباسم ، زیر بارون نرفته بودم اما .. خیس بودم، خیس ِ خیس ...
چیکار باید می کردم ، بهش بگم ؟ بهش بگم منم کی ام ؟ برگردم و توی چشاش نگاه کنم ؟ دستامو بذارم روی گونه هاش ؟  می دونستم که منو خیلی زود میشناسه ، مگه میشه منو نشناسه ،
 نه .. اینکارو نمی تونم بکنم ، می ترسم ، همیشه این ترس لعنتی  کارا رو خراب می کرد ،
 توی این ده سال لحظه به لحظه توی زندگیم بود و ... نبود ،
بود ، توی هر چیزی که اندک شباهتی بهش داشت ،
 بود ، پر رنگ تر از خود اون چیز ، زیباتر از خود اون چیز ،
تنهاییم با جستجوی اون دیگه تنهایی نبود ، یه جور شیدایی بود ،
خل بودم دیگه ،
 نرسیدم بهش تا همیشه دنبالش باشم ،
 عاشقی کنم براش ،
 میگفت : بهت نیاز دارم ...
ساکت می موندم ،
 میگفت : بیا پیشم ،
میگفتم : میام ...
اما نرفتم ،
 زمان برای من کند میگذشت و برای اون تند تر از همیشه ،
دلم می خواست بسوزم ،
 شاید یه جور خود آزاری که البته بیشتر باعث آزار اون شد ،
قصه عشق من افسانه شد و معشوق من ، از دستم پرید ،
مثل پرنده کوچکی که دلش تاب سکوت درخت رو نداشت .
صدای بوق ماشین پشت سر،  منو به خودم آورد ، چراغ سبز شده بود ،
آهسته حرکت کردم ، چشام چسبید روی آینه ، حریصانه نگاهش کردم ، حریصانه و بی تاب ،
 چرا این اشکای لعنتی بس نمی کنن ،
 آخه یه مرد چهل ساله که نباید اینقدر احساساتی باشه ،
یاد شبی افتادم که برای بدرقه من تا فرودگاه اومد ،
هردوروی صندلی عقب تاکسی نشسته بودیم ،
 و اون تمام مسیر بهم نگاه می کرد ، اشک میریخت و با همون لبای قشنگ نیمه بازش ، چشم در چشم ، نگاهم می کرد ،
تا حالا اینقدر مهربونی رو یکجا توی هیچ چشمی ندیده بودم ،
چشماش عاشقانه و مادرانه ، با چشم های من مهربون بود .
شقیقه هام می سوخت ، احساس می کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم ، قلبم عجیب تند می زد ، تند تر از همیشه ، تند تر از تمام مدتی که توی این ده سال می زد ،
- همینجا پیاد میشم .
پام چسبید روی ترمز ، چشمامو بستم ،
- بفرمایین ...
دستشو آورده بود جلو ، توی دستش یک هزار تومنی بود و یک حلقه دور انگشتش ، قلبم ایستاد ،
با همه انرژیم سعی کردم حرفی بزنم ..
- لازم نیست ..
- نه خواهش می کنم ...
پولو گذاشت روی صندلی جلو ... صدای باز شدن در اومد
و بعد .. بسته شدنش .
خشکم زده بود ، حتی نمی تونستم سرمو تکون بدم .
برای چند لحظه همونطور موندم ،
یکدفه به خودم اومدمو و درماشینو باز کردم ،
تصمیم خودم گرفته بود برای صدا کردنش ،
برای فریاد کردنش ،
برای ترکوندن همه بغضم توی این ده سال ،
دیدمش ... چند قدم مونده بود تا برسه به مردی که با چتر باز منتظرش بود ، و ... دختربچه ای که زیر چتر ایستاده بود .
صدا توی گلوم شکست ...  
اسمش گره خورد با بغضم و ترکید .
قطره های سرد بارون و اشکهای تلخ و داغم با هم قاطی شد .
رفت ، رفتند توی خیابون بهار ، سه نفری ، زیر چتر باز ...
دختر کوچولو دستشو گرفته بود ، صدای خنده شون از دور می اومد ...
سر خوردم روی زمین خیس ،
صدای هق هق خودم بود که صدای خنده شون رو از توی گوشم پاک کرد ...
مثل بچه ها زار زدم .. زار زدم ...
منو بارون .. ، زار زدیم ،
اونقدر زار زدم تا سه نفریشون مثل نقطه شدن ،
به زحمت خودمو کشوندم توی ماشین ،
بوی عطرش ماشینو پر کرده بود ،
هزار تومنی رو از روی صندلی جلو برداشتم و بو کردم ...
بوی عطر خودش بود ، بوی تنش ، بوی دستش ،
بعد از ده سال ، دوباره از دستش دادم ، اینبار پررنگ تر ، دردناک تر ، برای همیشه تر.
خل بودم دیگه ..
یعنی این نقطهء پایان بود برای عشق من ؟
نه ..
عاشق تر شده بودم
عاشق تر و دیوانه تر ... چه کردی با من تو ... چه کردی ...
بارون لجبازانه تر می بارید
خیابان بهار ، آبی بود .
آبی تر از همیشه ..

 


91/4/30::: 3:1 ع
نظر()
  
  

بی چتر بیا

از کوچه پس کوچه های خیالم که میگذری

عطر نفسهایت

 خاطراتم را سوق میدهد

حوالی باران

و

باران

حقیقت صریحیست از زبان ابر

پس

بی چتر بیا

که من

بی چتر آمده را دوست تر دارم

 


91/4/30::: 2:49 ع
نظر()
  
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ ...
+ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
+ اقا دمه پرسپولیس گرم...اما دمه ملوان بیشتر گرم که روی این ابیها را کم کرد.....
+ من اینجاممممممممممممممممممممممم پیدام کردییییییییییییییییییییی
+ من که چیزی پیدا نکردم.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
+ پس کجایی تو.؟مارا گرفتی جودی.؟
+ سلاااااااااااااااااام
+ غزل میخوای بترکونیا
+ آنچه شود آرزویی است که خود خواستیم.
+ گاهی سکوت فریاد معرفت است.گرچه ساکتیم ولی به یاده همه هستیم.