عشق
از کوچه پس کوچه های خیالم که میگذری
عطر نفسهایت
خاطراتم را سوق میدهد
حوالی باران
و
باران
حقیقت صریحیست از زبان ابر
پس
بی چتر بیا
که من
بی چتر آمده را دوست تر دارم
به نام او که هرچه هست از اوست.....
خدای کفر نمیگویم...
پریشانم..
چه میخواهی تو از جانم...
مرا بی انکه خود خواهی اسیره زندگی کردی...
خداونداتو مسئولی..
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است...
چه رنجی میکشد انکس که انسان است و از احساس سرشار...